عشق یعنی مستی و دیوانگی .. عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر..عشق یعنی سجده ها با چشم تر
عشق یعنی در جهان رسوا شدن ... عشق یعنی مست و بی پروا شدن
عشق یعنی سوختن یا ساختن ... عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی انتظار و انتظار ... عشق یعنی هرچه بینی عکس یار
عشق یعنی دیده بر در دوختن ... عشق یعنی در فراقش سوختن
عشق یعنی لحظه های التهاب ... عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشق یعنی با گلی گفتن سخن ... عشق یعنی خون لاله بر چمن
عشق یعنی یک تیمّم، یک نماز ... عشق یعنی عالمی راز و نیاز
باز مهر اومدو تمام دوستایی که تو این سه ماه باهاشون میچتیدم بهم دلداری میدادن از تنهایی درم میاوردن رفتن پی کار خودشون انگار نه انگار داداشی با نام هادی داشتن.دوباره تنهایی داره وجودمو میگیره کسی نیست باهاش حرف بزنم همه تنهام گزاشتم خانواده اشنایان حتی دوستام!خیلی سخته خیلی هیچ وقت تنها نشی هر چقدرم که دوستش داری!
خسته شدن معنای ان است که بخواهی و نتوانی حال اگه نخواهی خسته شوی اما بخواهی و نتوانی چه باید بکنی؟
زندگی رویای کودکان است بزرگ تر که میشویم دلیلش را فراموش میکنیم وقتی خیلی بزرگ تر شدیم دیگر برایمام معنا هم ندارد
چیکار کنم خسته شدم از هر چی بدی از هر چی نامردی از هر چی دروغ و... اما باید تحمل کنم به خاطر چی؟
بدی هامو برداشتم جر خوبی هام کردم خوبی هامو افزون بر کارام کردم اما هنوز ناقضم!
خلاصه بگم این دنیا ارزشش از یه قطره اب دهن هم کمتر هست!
دیر کنید:
هیچ چیز دیگه ای به غیر از دیر کردن بی خیالی شما رو نشون نمیده! امکان داره که زود رسیدنتون این مزیت رو داشته باشه که قبل از اینکه طرف ببیندتون شما ببینیدش، در صورتیکه دیر کردن نشون میده که مهمتر از اونی هستید که مودب باشید.
کیف پولتونو جا بگذارید:
با گفتن “کیفمو جا گذاشته ام” بلافاصله تبدیل به یک آدم گدا گشنه می شوید. مرد و زن هم ندارد! آقایون توجه کنند که اگر قرارتون کافی شاپه، خیلی افته که برای اینکه آدم خوبی به نظر بیاین هر دو فنجان را حساب کنید. خانومها هم توجه کنند که آقایون حواسشون هست که شما می خواهید میز را حساب کنید حتی زمانی که ظاهراً می خواهند هر دو فنجان رو حساب کنند.
با موبایلتون صحبت کنید:
موبایلو روشن کنید و بذارین رو میز، بین خودتون و طرف. همه تماسها رو جواب بدین و هر چقدر که دلتون خواست صحبت کنید و طرف هم انگار نه انگار که وجود داره! دلیل اصلی جنگ و دعواها موبایله و سر قرار، به جز موارد اضطراری، کاملاً اضافی است.
خالی ببندید:
مامان بزرگا معمولاً نصیحت می کنن: “چاخان نکن!”. چقدر هم راست می گن. مخصوصاً سر قرار.
با این وجود اگه نمیتونین طاقت بیارین، از ماشین گرونقیمت یا ساعت رولکستون صحبت کنین. آنقدر آدم مهمی هستید که سرِ کار، ملت به دست و پاتون میوفتن! به واکنش طرفتون دقت کنید…البته اگر تا حالا نرفته باشه
غر بزنید. نق بزنید. ناله کنید :
از اینکه هیچ کس به حرفتون گوش نمی ده صحبت کنید و بگید که دنبال یک گوش شنوا هستید. از بیماریها و مخصوصاً غذاهای عجیب و غریبی که می خورید صحبت کتید. اون موقع متوجه می شید که طرفتون چقدر دمغ شده. حالا در همین مورد ناله سر بدید و این قرار رو هم به لیست قرارهای نافرجام اضافه کنید.
گستاخ باشید:
هم نسبت به طرفتون و هم دوروبریها! با پیشخدمت بد صحبت کنید و انعام ندهید. به خاطر سرویس دهی ضعیف به مدیریت شکایت کنید. از طرفتون بپرسید که آخرین بیماری واگیردارش چی بوده و هنوز خطر داره یا نه؟! اگر جداً میخواهید تعارف رو بگذارید کنار تا نبوغتون فوران کنه، با زخماتون ور برید، انگشت تو دماغتون بکنبد یا تو مشتتون فین کنید.
جوکهای ناجور بگوئید:
آدم با نمکی هستید و شنیدین که مردم از جوکهای ناجور خوششون میاد، پس بشروع کنید . حتماً طرفتون هم از این جور جوکها خوشش میاد. بالاخره شریک زندگیتون باید جنبه جوک داشته باشه! نه؟!
ساعت ? از خواب بیدار میشه . دست و صورتشو میشوره . میره جلوی آینه یه نگاه به قیافه ی جذاب خودش میندازه . صورتشو اصلاح میکنه و یه مشت آب خنک به صورتش میزنه . میره تو اتاقش و قشنگترین لباساشو انتخاب میکنه . شلوار جین و یه تی شرت سفید ... امروز باید خیلی به خودش برسه . دوباره میره جلوی آینه . شیشه ادکلن رو از رو میز برمیداره و به گردنش نزدیک میکنه و یه اسپری میزنه . پوستش میسوزه .چشماشو تنگ میکنه و آب دهنشو قورت میده . یه اسپری دیگه به اونطرف گردنش میزنه .شیشه رو میذاره سرجاشو دوباره به تصویر خودش تو آینه نگاه میکنه . دوباره به قرارش فکر میکنه . نکنه دیر شه . نه ... تازه ساعت یه ربع به ? . کت اسپرت مشکی شو تنش میکنه . دیگه باید بره ...
میره تو آشپزخونه ... نه . میل نداره . میره در اتاق مامان باباشو باز میکنه . یه نگاه به چهره های خسته شون میکنه ... درو میبنده و میاد . هنوز همه خوابن . میره تواتاق خواهر کوچیکش . زیر لب میگه : دختر تو نمیخوای یاد بگیری اتاقتو جمع کنی؟ یه بوس براش میفرسته و درو میبنده .
کفشاشو میپوشه و از پله ها میره پایین . هموا کم کم داره روشن میشه .باد خنک که به صورتش میخوره حالش جا میاد . برمیگرده و دوباره یه نگاهی به آپارتمانشون میندازه . یعنی دیگه ... ؟وای ... قرار
قرارشون تو یکی از برج های بلند بالای شهره . نیم ساعت راه بیشتر نیست . تا سر کوچه پیاده میره . باید تاکسی بگیره . یه تاکسی دربست میگیره و سوار میشه . رادیو روشنه . راننده یه سیگار روشن میکنه و یه نگاهی به جوون میندازه . هیچکدوم حرفی نمیزنن . ترافیکه . وای داره کلافه میشه . راننده هم با خونسردی دود سیگارو بیرون فوت میکنه و آروم آروم حرکت میکنه . نکنه دیر شه ... با انگشتاش رو پاش ضرب میگیره . حرص میخوره و تو دلش به راننده بدوبیراه میگه : ای بابا ... عجله کن دیگه .
خلاصه به محل قرار میرسه . با ترافیک را یه ربع دیرتر از همیشه رسیده . ساعت یه ربع به هشته . یه ربع مونده به وقت قرار . پول تاکسی رو حساب میکنه و با عجله به برج سبز رنگ و شیشه ای نزدیک میشه . میره تو ... تهویه داخل ساختمون و بوی عطرا فضای جالبی رو درست کردن. مغازه ها کم کم دارن باز میشن . سوار آسانسور شیشه ای میشه و مثل یه ماهی میره بالا ... طبقه ی چهارم . از آسانسور پیاده میشه . همینجاست ... دوتا چشم آشنا میبینه . نزدیک تر میره ... نه . اون نیست .اشتباه گرفته ... فقط ? دقیقه مونده . یه نگاهی به مغازه های نزدیک میندازه .. حالا فقط ? دقیقه مونده به ? . میره نزدیک نرده ها ... یه نگاهی به پایین میندازه . سرش گیج میره ... دیگه وقتشه .
رو نوک پاهاش بلند میشه و دستاشو باز میکنه . خم میشه و حالا میپره ...
تو همین چند ثانیه همه چیز میاد جلوی چشماش . " ... من دارم ازدواج میکنم ...من دارم ازدواج میکنم... من دارم ازدواج میکنم"
...و صدای مهیبی مثل انفجار ... دیگه نه چیزی میبینه نه چیزی میشنوه ...
دختر زیبا در مهمانی و روش های بازاریابی
* شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد،
بلافاصله می رین پیشش و می گین: "من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن"
به این میگن بازاریابی مستقیم
* شما در یک مهمانی به همراه دوستانتون، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و
ازش خوشتون میاد ، بلافاصله یکی از دوستاتون میره پیش دختره ،
به شما اشاره می کنه و می گه: " اون پسر ثروتمندیه، باهاش ازدواج کن"
به این می گن تبلیغات
* شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ،
بلافاصله می رین پیشش و شماره تلفنش رو می گیرین ، فردا باهاش تماس می گیرین
و می گین: "من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن" به این میگن بازاریابی تلفنی
* شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد،
بلافاصله کراواتتون رو مرتب می کنین و می رین پیشش اون رو به یک
نوشیدنی دعوت می کنیین، وقتی کیفش می افته براش از روی زمین بلند می کنین،
در آخر هم براش درب ماشین رو باز می کنین و اون رو به یک سواری کوتاه دعوت می کنین
و می گین: "در هر حال، من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج می کنی؟"
به این میگن روابط عمومی
* شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین که داره به سمت شما میاد و می گه:
"شما پسر ثروتمندی هستی، با من ازدواج می کنی؟"
به این می گن شناسایی علامت تجاری شما توسط مشتری
* شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد،
بلافاصله میرین پیشش و می گین: "من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن" ،
بلافاصله اون هم یک سیلی جانانه نثار شما می کنه
به این میگن پس زدگی توسط مشتری
* شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد،
بلافاصله میرین پیشش و می گین: "من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن"
و اون بلافاصله شما رو به همسرش معرفی می کنه
به این می گن شکاف بین عرضه و تقاضا
* شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد،
ولی قبل از این که حرفی بزنین، شخص دیگه ای پیدا می شه و به دختره میگه:
"من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن"
به این میگن از بین رفتن سهم توسط رقبا
پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد.
او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود.
تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد:
پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد. من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی.
دوستدار تو پدر
پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد:
پدر, به اطر خدا مزرعه را شخم نزن, من آنجا اسلحه پنهان کرده ام
? صبح فردا ?? نفر از ماموران Fbi و افسران پلیس محلی دیده شدند, و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند
پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند؟
پسرش پاسخ داد: پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم.
هیچ مانعی در دنیا وجود ندارد. اگر شما از اعماق قلبتان تصمیم به انجام کاری بگیرید می توانید آن را انجام بدهید
مانع ذهن است. نه اینکه شما یا یک فرد کجا هستید
در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر10 سالهاى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست.
خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت.
پسر پرسید: بستنى با شکلات چند است؟
خدمتکار گفت: ?0 سنت
پسر کوچک دستش را در جیبش کرد، تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد.
بعد پرسید: بستنى خالى چند است؟
خدمتکار با توجه به این که تمام میزها پر شده بود و عدهاى بیرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن میز ایستاده بودند، با بیحوصلگى گفت: 3? سنت
پسر دوباره سکههایش را شمرد و گفت:
براى من یک بستنى بیاورید.
خدمتکار یک بستنى آورد و صورتحساب را نیز روى میز گذاشت و رفت.
پسر بستنى را تمام کرد، صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوقدار پرداخت کرد و رفت.
هنگامى که خدمتکار براى تمیز کردن میز رفت، گریهاش گرفت. پسر بچه روى میز در کنار بشقاب خالى، 1? سنت براى او انعام گذاشته بود!
به کجا میروی ای عشق؟
به کجا؟
صدای قلب مرا بشنو
و به سویم بیا
که همانا ساز دلم با نوای قلبت یکیست
و این دل تا ابد برای تو میسازد
و برای تو میسوزد
به سویم بیا ...
که این ساز شکسته خوش نوایی دارد