شب می رسد از راه من در قاب تنهایی...
آیا به دادم می رسد این بی شکیبایی..
چون برکه ای چشم انتظارم می شود آیا..
پیدا شود در ساحلم یک مرغ دریایی..
یادت فضای خاطراتم را معطر کرد..
تا محو گشتم در شبی تاریک و رویایی...
رفتی اگر در جاده گم شدنقش چشمانت...
گفتی که فردا میرسی اما چه فردایی...
سودای عشقت تار و پودم را به آتش زد..
دارد عذابم میدهد این درد تنهایی.
.در طالعم یک آسمان آیینه می بینم..
اما نمی بینم که باز از راه می آیی..